فهم كتاب الهي ميطلبد كه زبان آن را بشناسيم. درباره زبان قران اختلاف نظر وجود دارد: زبان قرآن را برخي علمي وادبي و برخي رمزي و برخي ديگر عرفي دانستهاند؛ اما هيچ يك از آنها درست به نظر نميرسد؛ زيرا قرآن براي همه انسانها و همه زبانها آمدهاست؛ حال آنكه زبان علم و ادب و رمز به گروه خاصي تعلق دارد. زبان عرف نيز از مسامحه ومبالغه خالي نيست. به علاوه در قرآن واژههايي در معناهايي وراي فهم عرف به كار رفته است. بنابراين زبان قرآن، زباني فراتر از همه اين زبان هاست/ قرآن از همه اين زبانها بهرهگرفته است. ظاهر قرآن عرفي است؛ ولي موضوعاتي به اين قرار آن را از عرف متمايز ميسازد: 1. ظاهر و باطن 2. تأويل و تنزيل 3. محكم ومتشابه 4. جري و انطباق 5. نظاممندي 6. خبر از مغيبات 7. به كارگيري بعضي از واژهها در معناي خاص
مطالبي در قرآن وجود دارد كه پرسشها و ابهامهاي فراواني را برانگيخته است؛ از قبيل: حروف مقطعه؛ آنچه به ظاهر با علوم سازگار نيست؛ مانند آسمانهاي هفتگانه، آفريده شدن آدم از خاك، تولد حضرت عيسي بدون پدر؛ اموري كه با علم قابل اثبات نيست؛ مانند: وحي، ملك، جن، معراج پيامبر، داستان تخت بلقيس وتأثير جادو[فلق/3]، تأثير چشم زخم، خلقت زمين و آسمان در شش روز؛ احكامي كه با قوانين امروز بشر قابل توجيه نيست؛ مانند: سلطه مردان بر زنان[نساء/24]، دو برابر بودن ارث مردان نسبت به زنان؛ برتري مردان بر زنان[نجم/22]، تأييد بردهداري[نحل/75؛ نساء/11]؛ آنچه معناي ظاهري آن با عقل سازگار نيست؛ مانند: آمدن پروردگار و فرشتگان صف به صف[قيامت/22و23]؛ مواردي كه وجود نوعي نقص را در قرآن به پندار ميافكند، مثل:ناپيوسته بودن ظاهري آيات قرآن به پندار ميافكند، مثل: ناپيوسته بودن ظاهري آيات قرآن در بعضي سور، آياتي كه اموري را مناسب پيامبر اسلام و قوم آن حضرت بيان كرده است؛ مانند: آياتي كه مسائل خصوصي و خانوادگي پيامبر را مطرح ميكند كه اينها با جهاني بودن قرآن نميسازد؛ طرح مسائلي مربوط به اعراب آن زمان؛ مانند تصوير نعمتهاي بهشت، شراب، حوريه و... كه با روحيه اعراب آن روز موافق بوده است و مواردي مانند سر ترسناك داشتن شياطين كه با اوهام آنان موافقت دارد.
اختلاف برداشت و اختلاف مشرب مفسران هم مزيد بر علت شده و تفسيرهاي آنان نيز اين مشكلات را به طور منقح حل نكرده است؛ گروهي خواستهاند، هر نوع اختراع يا اكتشافي را از قرآن در بياورند؛ مانند: تفسير جواهر طنطاوي و گروهي مطالب ذوقي و فلسفي و عرفاني را به قرآن نسبت دادهاند؛ مانند فخر رازي، زمخشري و بيضاوي[1].
برخي گفتهاند: قرآن با فرهنگ و باورهاي خود آن مردم با آنان سخن گفته است؛ اما اين توجيه درست نيست؛ زيرا قرآني كه براي تصريح عقايد،فرهنگ و رسوم آمده است، نبايد خودش عقايد و باورهاي آنها را تأييد نموده و تقويت كند. اگر قرآن نظام بردهداري را پذيرا بود، نميگفت:« فلا اقتحم العقبة و ما ادريك ماالعقبة فك رفبة»[بلد/14-13]؛ باز هم به عقبه تكليف تن در نداد و چگونه توان دانست كه عقبه چيست؟ آن بنده آزاد كردن است» و به حمايت از دختران فرمود:«واذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت»[تكوير/10-9]؛ اما آيه شريفه«الكم الذكر و له انثي»[نجم/21] معنايش اين است كه شما كه داراي چنين فكر غلطي هستيد، پس چرا خدا را كوچك ميشماريد و آنچه را به قلط بي ارزش ميشماريد، به خدا نسبت ميدهيد.
درهر حال، راه صحيح اين است كه اول ببنيم زبان قرآن چيست و سپس برآن اساس راه حلي بينديشيم؛ زيرا هدف از طرح اين بحث چند چيز است، از جمله: حل فهم اوصاف خدا يا هر موجود مجرد ديگر؛ حل تهافتهايي كه درباره قرآن مطرح شده است: توجيه وحل تعارض دين و علم.
زبان به چند معنا به كار ميرود:
روش تفهيم و تفاهم مقصود يكديگر؛
اسلوب محاوره به گونهاي كه افق فهم مخاطب رعايت شود:
چونكه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكي بايد گشاد
سخن مناسب با فاهمه و فضاي فرهنگي وعلمي جامعه و محيط.
زبان به معناي اخير به اقسامي چند كه در پي ميآيد، تقسيم ميشود: عرفي، ادبي، علمي، فلسفي، عرفاني، نمادين، رمز و سمبليك و ...
آنچه در اين نوشتار مورد بحث است، زبان به همين معناي چهارم است؛ يعني: ميخواهيم بدانيم خداوند با چه زباني در چه قالب و فضايي با مردم سخن گفته است تا مشكلات مطرح شده را بر پايه آن حل كنيم.
روش تفهيم وتفاهم قرآن از صدر اسلام مورد بحث بوده است و لكن سبك منسجمي نداشته است. تعابير قرِآني از قبيل«عربي مبين» يا «لسان قومه» نيز ناظر به اين موضوع بوده است؛ ولي اين بحث به صورتي كه دراين چند ساله اخير مطرح شده است.
بحث زبان دين در غرب پيشينه نسبتاً طولاني دارد.«فيلون» يكي از برجستهترين چهرههاي فلسفه اسكندراني يهودي و «سنت اوگوستيني» تئوريسين و متكلم برجسته قرون وسطايي مسيحيت، با استفاده از برخي تئوريهاي زبان شناختي، يعني نظريه رمز و تمثيل، به حل تعارضات متون يهودي و مسيحي با مباني فلسفي ارسطويي پرداختهاند.
درباره زبان دين، چند تئوري از سوي فلاسفه غربي ارائه شده است كه اينك به معرفي آنها پرداخته ميشود:
الف. تئوري اثباتگرايان يا پوزيتيويسم: اثباتگرايان معيار معنادار بودن گزارهها را، تحقيقپذيري حسي ميدانند؛ از اين رو تمامي گزارههاي متافيزيكي و ديني را بيمعنا و غير قابل صدق و كذب ميدانند[2].
ب. تئوري انشائي بودن گزارههاي ديني: صاحبان اين نظريه ميگويند: گزارههاي ديني انشايي هستند و ناظر به خارج نيستند و از واقع خبر نميدهند.
ويليام الستون(1921) در اين مورد ميگويد: در باب تفاوت كاربرد محمولات در مورد خداوند و انسان، بايد گفت: اين تعابير نميتواند در هر دو مورد دقيقاً يك معنا داشته باشد؛ زيرا در كلام مسيحيت، خداوند به اعمالي همچون سخن گفتن، ايجاد كردن و يا بخشيدن متفاوت از عمل افراد انساني است[3]. اين نظريه در پي تحول علمي غرب مطرح شده است. در پي اين تحول بسياري از قضاياي مسلم در كتاب مقدس از قبيل داستان خلقت انسان در اثر تعارض با دستاوردهاي علمي دستخوش ناباوري گرديد. متكلمان مسيحي در برخورد با اين تعارضها راهي جز اين نديدند كه آيات وارد در كتاب مقدس را ناظر به واقع ندانند و خبري نشمارند و براي آنها، يك رشته معاني انشايي، تخيلي و تمثيلي بينديشد.
ايان باربور دراين زمينه مينويسد: از نظر نصگرايان يعني، كساني كه به ظاهر آيات كتاب مقدس تمسك ميكردند، هيج نوع سازشي با تكامل وجود نداشت... . ايشان روايت كتاب مقدس را «شاعرانه» و به معناي اذعان به اتكاي جهان به خداوند ميگرفتند. نوانديشان از اين فراتر رفته و كتاب مقدس را سراسر يك سند بر ساخته دست بشري ميدانستند[4].
طي مقاله حاضر پنج نظريه درباره زبان قرآن بررسي گرديده و يكي از آنها مورد تأييد قرار گرفته است، كه اينك به شرح آن ميپردازيم.
شايد به نظر برسد كه «زبان قرآن» زبان علم است؛ به اين جهت كه در موارد فراواني در لابه لاي آيات مسائل علمي مطرح شده است؛ مانند:«و هي تمر مر السحاب».
ولي در هر علمي مطالب آن علم در قالب الفاظ خاصي بيان ميشود كه متخصصين آن ميفهمند؛ حال آنكه قرآن كه كتاب هدايت همه مردم است، بايد قابل فهم براي همه باشد. در قرآن آمده است: « شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس»[بقره/185] يا فرموده:« هذا بيان للناس و هدي و موعظة للمتقين»[آلعمران/138].
ثانياً، معمولاً زبان علوم زباني خشك و استدلالي است؛ اما قرآن گرچه در مواردي استدلال كرده است، ولي دربيشتر موارد با زبان وجدان، دل و فطرت مردم سخن گفته است؛ مثلاً ميفرمايد:« افي الله شك فاطر السموات و الارض»[ابراهيم/10]؛ نه فقط زبان خشك علمي كه گاهي از جدل و مغالطه نيز خالي نميباشد.
ثالثاً، در زبان علم، تئوريهاي علمي هميشه به صورت احتمالي بيان ميشود و گاهي نيز به ابطال ميرسد؛ ولي در قرآن مطالب به صورت يقيني القا ميگردد و هرگز بطلان در آن راه ندارد.
رابعاً، هدف علم توصيف واقعيت است؛ اما هدف قرآن برانگيختن و تعهدآفريني است.
شايد تصور شود زبان قرآن، ادبي است؛ به اين دليل كه دقيقترين فنون ادبي، مانند كنايه، تشبيه، استعاره و تمثيل حق و باطل را به حبابهاي روي آب و حق را به خود آب تشبيه ميكند[رعد/17].
اين تصور نيز درست نيست؛ زيرا اگرچه قرآن از فنون ادبي در راستاي اهداف بلند هدايتي خويش بهره جسته است تا جايي كه اعراب جاهلي نسبت«شعر» به آن دادند؛ ولي در همه جاي قرآن و از همه فنون ادبي استفاده نشده است؛ به علاوه از پرداختن به تخيلات و مبالغههاي بياساس پرهيز گرديده است؛ چون قرآن كتاب تربيت است و تربيت با آموزههاي جعلي و غيرواقعي نتيجه بخش نخواهد بود؛ به همين جهت قرآن شعر و شاعران را نكوهش نموده است:مانند: « والشعراء يتبعهم الغاوون»[شعراء/224]؛«وما علمناه الشعر و ما ينبغي له ان هو الا ذكر و قرآن مبين»[يس/69].
آيه اخير اشاره به اين دارد كه قرآن« ذكر» است و از تخيلات شاعرانه به دور.
زبان رمزي و سمبليك آن است كه در آن الفاظ در معنوي وضعي و استعمالي خود استعمال نشدهاند. عدهاي مانند باطنيه و متصوفه زبان قرآن را، رمز دانستهاند.
دكتر شاكر ميگويد:« از نظر باطنيه، قرآن و بلكه تمام شريعت، رموز و امثالي هستند كه مراد و مقصود اصلي، حقايقي است كه در وراي آنهاست».
و از ناصر خسرو ميآورد:« شريعت ناطق، همه رمز و مثل است؛ پس هركه هر مثال را معاني، و اشارت را رموز نداند، بيفرمان شود»[6]. مراد از اين همه فرمان[احكام حلال و حرام] مثلها بود، بر حكمتها كه اندرز زير آن پوشيده است تا مردم از امثال برممثول دليل گيرند[7].
و به نقل از همو در تفسير آيه« و سيق الذين اتقوا ربهم الي الجنة زمراً حتي اذا جاءوها و فتحت ابوابها»[زمر/73] گويد:«پيدا شد اندر اين آيت كه چون آن قوم بيايند، درهاي بهشت بسته باشد، آنگاه بگشايند. معناي اين قول، آن است كه شريعتهاي پيامبران، همه بر رمز و مثل بسته باشد و رستگاري خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال دري كه چون گشوده شود، مردم قرار يابند... و گشاده شدن در بهشت اند تأويل كتاب و شريعت است»[8].
بعضي از مفسران معاصر نيز مانند آيت الله موسوي اردبيلي، بخشي از قرآن مانند داستان حضرت آدم و سجده ملائكه و خوردن از شجره ممنوعه را رمز دانستهاند[9].
بيگمان قرآن خالي از ريزنيست و حروف مقطعه از آن جمله است؛ ولي زبان قرآن را نميتوان يكسره زبان رمز دانست؛ زيار اولاً، درآن صورت زبان قرآن، زبان خصوصي بين خدا ورسولش يا بين رسول و عدهاي از راسخان در علم به شمار خواهد آمد و جهاني بودن آن منتفي خواهد بود.
ثانياً، رمزي شمردن همه قرآن زمينه اين عقيده را فراهم ميآورد كه قرآن به دليل محتواي رمزياش داراي زبان خاصي است و قابل استناد نيست.
ثالثاً، در قرآن آمده است كه ديگران نميتوانند مانند آن را بياورند. خداي متعال فرمود:« و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله»[بقره/23] يا فرمود:« قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله»[يونس/38] ويا فرمود:« قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم»[هود/13].
حال اگر زبان قرآن رمزي باشد، اين تحدي معنا نخواهد داشت؛ زيرا هر فردي ميتواند رموزي را بين خود و ديگري جعل كند و با ديگران تحدي كند.
رابعاً، باطنيها و متصوفه بدون اينكه دليلي داشته باشند تفسيرهاي ناروايي از آيات قرآن ارائه كردهاند و براي مثال ميگويند: مقصود خدا از صلاة در «ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر»[عنكبوت/45] رسول ناطق است؛ هم چنانكه غسل در قرآن را به معناي تجديد عهد با كساني گرفتهاند كه راز آيين را آشكار ساختهاند.
نيز ابن عربي ميگويد: مقصود از جبرئيل عقل، مراد از ميكائيل روح فلك ششم و منظور از اسرافيل روح فلك چهارم و معناي عزرائيل روح فلك هفتم است؛ همينطور مراد از آيه مباركه« مرج البحرين يلتقيان، بينهما مرزج لا يبغيان»[رحمن/20-19] را به همين آميختن درياي هيولاي جسماني كه شور و تلخ است با درياي روح مجرد كه شيرين و گواراست، ميداند. بيترديد يك چنين تفسيرهاي بدون دليلي، تفسير به رأي و باطل است[10].
اهل حديث، ظاهرگرايامن و بعضي از صاحب نظران براين نظرند كه زبان قرآن در سراسر آن عرفي محض است و به اين آيات استناد كردهاند:«و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم»[ابراهيم/4]؛«بلسان عربي مبين»[شعراء/195]؛« هذا لسان عربي مبين»[نحل/103].
ولي بايد گفت: اين آيات صرفاً دلالت دارند بر اينكه ظواهر آيات قرآن به همان زبان عرف است؛ بنابراين زبان قرآن نميتواند به طور مطلق و بدون هيچگونه خصوصيت و امتيازي همسان زبان عرف دانست؛ زيرا اولاً، اين زبان از تسامح خالي نيست و بيدقتي در آن فراوان و نوعاُ سطح آن بسيار پايين است و حال آنكه هرگز نميتوان قرآن را اينگونه دانست.
اگر سراسر قرآن بهطور مطلق به زبان عاميانه و عرف باشد، بر اثر مسامحه و مبالغهاي كه درآن به كار ميرود، اعتماد از قرآن سلب ميشود و نميتواند برهاني از جانب پروردگار تلقي شود[نساء/174].
ثانياً، بسياري از كلمات قرآن در معنايي به كار رفته است كه در زبان عرف به كار نميرود كه نمونههايي ازآن خواهد آمد.
ثالثاً، اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدي آن بيمعنا خواهد بود؛ زيرا هه مردم ميتوانند به راحتي با زبان عرف سخن گويند.
علامه طباطبايي ميگويد:« مفسر نبايد در تفسير قرآن به راهي برود كه در تفسير كلام خلق ميورد؛ زيرا اختلاف از جهت مراد ومصداقي است كه مفهوم كلام بر آن منطبق ميشود»[11].
در روايت نيز آمده است:« ان كلام الباري سبحانه لا يشبه كلام الخلق. كما لا يشبه افعاله افعالهم[12]؛ كلام خداوند، به افعال مردم شباهت ندارد».
با توجه به اينكه قرآن كتاب هدايت براي همه انسانهاست و به «لسان قوم» نازل شده است، ظواهر آن عرفي و قابل فهم ديگران است؛ ولي اين زبان برخي از زبان عرف ميگرداند.
زبان قرآن، نه يكسره رمزي است، نه علمي، نه ادبي ونه عرفي، اگرچه نمودهايي از آنها را در برخورد دارد. زبان قرآن مخصوص به خود اوست؛ زيرا قرآن كتاب الهي است. پس بايد در عين عرفي بودن، جلوههاي قدسي نيز در خود داشته باشد تا هر كس از آن به ادازه درك خويش بهره ببرد.
قرآن كريم، در افاده تعاليم عاليه خود، طريق مخصوص به خود دارد و در اين خصوص روشي را اتخاذ كرده است، جدا از روشهاي معمولي، كه انسانها در مقام محاوره اتخاذ ميكنند.
آية الله معرفت در اين زمينه مينويسد:« راه و روشي كه عقلا، درمقام محاوره و تفهيم مقاصد خود پيش ميگيرد، صرفاً در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن به كار ميرود؛ ولي براي رسيدن به حقايق عاليه، راهي ديگر، جدا از طريق معمولي بايد پيمود. قواعد مقرره كلامي، كه به نام«اصول محاوره» و در علم اصول به نام« اصول لفيظه» خوانده ميشود، براي پي بردن به مطالب رفيعه قرآن كافي نيست. مثلاًً با دانستن مفاهيم الفاظ و اجراي«اصالة الحقيقة» و «اصالة الاطلاق» فقط عموم و شمول ملول لفظي فهميده ميشود. خلاصه تمامي«اصول لفيظيه»، ظواهر الفاظ را ثابت ميكنند؛ ولي هرگاه، ابهامي در عبارت به وجود آمد، تمامي اين اصول از كار ميافتد»[13].
پنهان نيست كه اين قول، با آيه« وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»[شعراء/195] و « انه تنزل ربالعالمين ... بلسان عربي مبين»[شعراء/52] ناسازگار نيست؛ زيرا در اينجا بحث از چند لايه بودن قرآن است. قرآن در عين اينكه«عربي مبين»است، معارف بلند خود را در سطوح گوناگون بيان نموده است. سطح ظاهر آن در اتمام حجت و بلاغ و برهان، كافي و عمومي است؛ ولي لايههاي دروني آن از فهم عادي بالاتر است و حتي پارهاي از سطوح را تنها «مطهرون» به مصداق«لا يمسه الا المطهرون»[واقعه/79] و «راسخون» به مصداق« وما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم»[آلعمران/7] آگاهند و اين آن چيزي است كه زبان قرآن را از زبان عرف، متمايز و ممتاز ميگرداند.
امور متعددي زبان قرآن را از زبانهاي ديگر متمايز ميسازد. برخي از مهمترين آنها به قراري است كه در پي ميآيد.
رسولاكرم(ص) ميفرمايد:« ان للقرآن ظهراً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطن[14]؛ براي قرآن ظاهري است و باطني و براي باطنش نيز باطني تا هفت باطن».
ظاهر قرآن براي عرق و به زبان عرف است و باطن و باطنهاي قرآن را هر كس به قدر معرفت خويش و هر جامعهاي به مقدار رشد علمي و فرهنگي خويش بهره ميگيرند و به اين جهت است كه قرآن را جاودانه و جهاني نموده است.
علامه طباطبايي ميگويد:« ظهر قرآن عبارت است از معنا ظاهري آن كه در ابتدا به نظر ميرسد و بطن آن ، آن معنايي است كه در زير پوشش معناي ظاهري پنهان است»[15].
در جاي ديگر در توضيح اين مطلب ميگويد:« قرآن مجيد ظاهر و باطن دارد. خداي متعال در كلام خود ميفرمايد:” و اعبدوا الله ولا تشركوا به شيئاً[نساء/36]؛ خدا را بپرستيد وهيچ چيز را در عبادت شريك او قرار مدهيد».
ظاهر اين كلام نهي از پرستش معمولي بتهاست. چنانكه ميفرمايد:«فاجتنبوا الرجس من الاوثان[حج/23]؛ دوري گزيند از پليديها كه بتها باشند» ولي با تأمل و تحليل معلوم ميشود كه پرستش بتها براي اين ممنوع است كه خضوع و فروتني در برابر غير خداست و بت بودن معبود نيز خصوصيتي ندارد؛ چنانكه خداي متعال اطاعت شيطان را عبادت او شمرده، ميفرمايد:« الم اعهد اليكم يا بني آدم ان با تعبدول الشيطان[يس/60]؛ آيا فرمان ندادم به شما اي بني آدم كه شيطان را مپرستيد».
با تحليلي ديگر معلوم ميشود كه در اطاعت و گردنگذاري انسان ميان خود و بر غير فرقي نيست وچنانكه از غير نبايد اطاعت و پيروي نمود؛ چنانكه خداي متعال اشاره كرده ميكند:«افرايت من اتخذ الهه هواه[جاثيه/23]؛ آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خود را خداي خود قرار داده».
با تحليل دقيقتري معلوم ميشود كه اصلاً به غير خداي متعال نبايد التفات داشت و از وي غفلت نمود؛ زيرا توجه به غير خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و كوچكي نشان دادن در برابر اوست و اين ايمان روح عبادت و پرستش ميباشد. قرآن ميفرمايد: و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس ـ تا آنجا كه ميفرمايد:ـ اولئك هم الغافلون[اعراف/179]؛ سوگند ميخورم ما بسياري از جن و انس را براي جهنم آفريديم»ـ تا آنجا كه ميفرمايد:ـ”اولئك هم الغافلون“؛ آنان همان غفلتكنندگان [از خدا] هستند.
همين ترتيب در سراسر قرآن مجيد جاري است. ظاهر و باطن قرآن در طول هم هستند و يكديگر را نفي نميكنند[16].
به نظر علامه طباطبايي تأويل از جنس لفظ نيست؛ بلكه امر عيني است كه محتوا و پيام الفاظ بر آن اعتماد دارد و تأويل در تمام آيات قرآن وجود دارد. وي ميگويد: حق در تفسير تأويل اين است كه تأويل عبارت است از حقيقت و واقعيت كه بيانات قرآن اعم از محكم و متشابه وجود دارد واز جنس الفاظ نيست؛ بلكه از امور عيني است[17].
نيز در روايت آمده است:«ان للقرآن تأويل، فمنه ما قد جاء و منه قدجاء و منه ما لم يجيء فاذا وقع التاويل في زمان امام من الائمة، عرفه امام ذلك الزمان[18]؛ قرآن تأويل دارد. برخي از آنها آمده و پارهاي از آنها تاكنون نيامده است. اگر يكي از آنها در زمان يكي از ائمه رخ دهد، امام آن زمان، آن را ميشناسد.
قرآن ميفرمايد:«منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اُخر متشابهات...[آلعمران/7]؛ برخي از آيات محكم (دلالت آنها روشن) و برخي متشابه است (كه مقصود واقعي آنها به غير آن شبيه است)».
آيات محكم آياتي است كه معناي روشن و در افاده معنا مستقل است و آيات متشابه آنهايي است كه در افاده معنا بايد به محكومات برگردانده شوند. البته متشابهات از نظر مفهومي روشن هستند؛ ولي درحوزه مراد آيه روشن نيست.
نظر به اينكه قرآن مجيد كتابي است همگاني و هميشگي، درباره غايب از محل وحي مانند حاضر در آنجا جاري است و برآينده و گذشته مانند زمان نزول وحي منطبق ميشود و هرگز مورد نزول آيهاي مخصص آن آيه نخواهد بود.
امام پنجم(ع) ميفرمايد:« اگر اينطور باشد كه وقتي آيهاي در قومي نازل شد، پس از آنكه آن قوم مردند، آن آيه نيز بميرد، از قرآن چيزي باقي نميماند و ليكن همه قرآن تا آسمانها و زمين هست، جاري است و براي قومي آيهاي است كه آن را بخوانند و از آن بهره نيك يا بد ببرند[19]».
پس آياتي كه به ظاهر بر موارد خاصي از قبيل زندگاني خانوادگي و خصوصي پيامبر و مواردي از اين قبيل نازل شده، باز براي همه دورانها قابل استفاده خواهد بود؛ ولي طريق استفاده از آن درخور مطالعه است.
زبان قرآن، يك شبكه ارتباطي به هم پيوستهاي است. هر واژه و كلمه اين شبكه در پيوند با ساير اجزاي شبكه سازمان، معنا ميشود.
علامه طباطبايي در اين باره ميگويد:« قرآن، كلامي است كه الفاظش در عين اين كه از يكديگر جدا هستند، به يكديگر متصلاند و هر يك بيانگر ديگري است و به فرموده علي(ع) شاهد بر مراد ديگري است؛ پس نبايد به مدلول يك آيه و آنچه از كاربرد قواعد ادبي ميفهميم، بدون اينكه ساير آيات مناسب آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهيم، اكتفا كنيم[20]».
قرآن از موجوداتي سخن گفته است كه هرگز با موجودات اين جهان سخن گفته است كه هرگز با موجودات اين جهان سنخيت ندارد؛ به همين رو براي فهميدن آنها بايد از خود قرآن استفسار و استيضاح گردد؛ از قبيل: ملك، جن، روحالقدس، بهشت و نعمتهاي آن، دوزخ و عذابهاي آن، صراط، ميزان، عرش، لوح، قلم، كرسي و... .
قرآن ميفرمايد:«جاعل الملائكة رسلاً اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع[فاطر/1]؛ آن كه فرشتگان را رسولاني گردانيد، صاحبان بالها دو دو و سهسه و چهار چهار».
بنابر آنچه گفته شد، نبايد از«اجنحه» بالخاي پرندگان را تداعي كرد. شايد مقصور مراتب قدرت نيروهاي فعال ملائك باشد؛ يا از عروج در آيه «تعرج الملائكة و الروح اليه»[معارج/4]؛ نبايد صعود و نزول مكاني را فهميد و يا در آيه شريفه« و جاء ربك و المك صفاً صفاً»[فجر/22]؛ نبايد آمدن مادي را به وسيله پا مراد دانست.
قرآن زباني متناسب با جهانبيني گويندهاش دارد. واژه «جناح» در فرهنگ عامه به معناي بال است؛ ولي در فرهنگ قرآن به معناي ابرازي است كه صاحبش را به هدف نزديك ميكند كه بال جسماني يكي از آنهاست.
علامه طباطبايي در تفسير آيه سوره فاطر مينويسد:« اين انداه از لفظ جناح ميفهميم كه نتيجهاي را كه پرندگان از بالهاي خود ميگيرند، ملائكه هم آن نتيجه را ميگيرند؛ اما اينكه پرهاي آنان مانند پرهاي ساير پرندگان باشد، از اطلاق لفظ جناح چيزي فهميده نميشود[21]».
بنابر اينكه زبان قرآن زباني ويژه تلقي شود، تنها راه فهم قرآن مراجعه به خود قرآن خواهد بود. با ارجاع آيات به يكديگر اين امر كه بسياري از واژههاي قرآني معناي خاصي متفاوت از معاني عرفياشان دارد، به روشني آشكار ميگردد كه از باب نمونه به چند مورد از آن اشاره ميشود.
كتاب: اين واژه به حسب عرف و اطلاق به معناي نوشتن با قلم است؛ ولي چون پيمانها و فرمانهاي لازمالتباع غالباً نوشته ميشود؛ لذا در قرآن به حكم واجبالاتباع، بلكه به هر بيان يا معنايي كه قابل نقض نيست، كتاب گفته شده است و به همين معنا قرآن، كتاب ناميده شده است[22] و يا فرمود:«ان الصلوة كانت علي المؤمنين كتاباً موقوتاً»[نساء/103].
قلب: اين كلمه در اصطلاح عرف، عضو رئيسي بدن را ميگويند؛ ولي در قرآن به معناي نفس و روح و خود آدمي به كار رفته است. گرچه ممكن است طبق اعتقاد بسياري از مردم تعقل و حب و بغض و... به قلب نسبت داده شود؛ ولي مدرك واقعي خود انسان است[23]. قرآن ميفرمايد:« و من يؤمن بالله يهد قلبه[نحل/97]؛ و كسي كه به خدا ايمان آورد، خدا هدايتش ميكند».
حليوله: در قرآن آمده است:«و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه»[24]. اينكه چگونه خدا بين انسان و قلب او حائل ميگردد، در فهم عرفي روشن نيست. البته مفهوم حيلوله روشن است؛ ولي كيفيت آن مبهم است كه براي رفع ابهام بايد از قرآن كمك گرفت.
قلب در اصطلاح قرآن، لب شيء و حقيقت آن است. پس مقصود حائل شدن خداوند، بين انسان و حقيقت انسانيت اوست و در نتيجه خود را كه بايد در راه تكامل قدم بردارد، فراموش ميكند:« و لاتكونوا كاالذين نسوا الله فانساهم انفسهم»[25] و اين بدترين عقوبت است.
اذن: اين واژه در عرف و لغت به معناي اعلام به اجازه چيزي ميباشد؛ ولي در قرآن، آنگاه كه به خدا نسبت داده ميشود، معناي خاصي دارد كه در پيوند با نقش خداوند در انجام يافتن افعال اختياري و غيراختياري روشن ميگردد و آن«تقدير و تدبير الهي» است:« و ما هم بضارين من احد الا باذن الله»[بقره/102].
قول: در لسان العرب آمده است:«قول، سخني است كه داراي تأليف باشد و نيز هر آن چيزي است كه بر زبان رانده ميشود، چه در افاده معنا تام يا ناقص باشد».
در عرف هيچگاه كلمه«قول» و «كلمه» چيزي جز سخن به كار نرفته است؛ حال آنكه در قرآن واژه «قول» درباره سخن نيز به كار رفته است؛ مانند:« يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد»[ق/20].
قول در اين آيه هرگز به معناي سخن نيست؛ بلكه كنايه از گنجايش جهنم است؛ همينطور در آيات«قلنا يا ناركوني برداً سلاما»[انبياء/69] و«قيل ارض ابلعي ماءك»[هود/44] كه مراد از قول در اين آيات ابراز اراده و خواست خداوند است.
شايان ذكر است كه «قول» در قرآن به حيوانات نيز نسبت داده شده است:« و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم»[نمل/18]؛ همينطور به ملائكه:« قالوا اتجعل فيها ن يفسد فيها»[بقره/30] و شيطان:«كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر»[حشر/16].
تسبيح: در قرآن آمده است:« يسبح له ما في السموات و الارض»[همان/24]. «ما في السموات و الارض» دراين آيات زمين و آسمان، اشياء مادي و معنوي را شامل ميشود؛ بنابراين«تسبيح» در قرآن به معناي بسيار فراتر از معناي عرفي استعال شده است.
ناگفته نماند كه در بسياري از روايات ائمه(ع) لغات قرآن بر معناي گستردهتر از معناي عرفي اطلاق شده است. كه اينك به برخي از آنها اشاره ميشود:
امام صادق(ع) درباره سوره«والشمس و ضحيها» فرمود:«خورشيد، شخص پيامبر اكرم(ص) استكه خداوند به وسيله او براي مردم دينشان را توضيح داده است و ماه اميرالمؤمنين علي(ع) است كه دنبال پيامبر(ص) طلوع نموده و پيامبر(ص) دراو علمهايي را القا كرده است[26].
امام باقر(ع) درباره«و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت» فرمود:«آنهايي كه در راه دوستي ما كشته شدهاند، زنده به گور شدگانند[27]؛ در حالي كه آنان به معناي عرفي زنده به گور نيستند.
امام صادق(ع) درباره آيه « انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات» فرمود: يعني اميرالمؤمنين و ائمه(ع) اينها آيات محكم الهي هستند[28]. با اينكه معناي عرفي آن، آيات قرآن است.
امام هشتم(ع) در معناي«قل ارأيتم ان اصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماءٍ معينٍ»[ملك/30] فرمود:«مراد از آب همان علم ائمه است»[29].
بايد توجه كرد در اين گونه روايات، معصومين(ع) به حقايق مندرج در آيات تشبيه نشدهاند؛ بلكه به عنوان تفسير آيه ياد شدهاند.
اينگونه روايات تفسيري بسيارند و نميتوان همه آنها را جعلي خواند. از اين روايات ميتوان گستردگي معاني لغات قرآن را نسبت به معناي عرفي فهميد.
هيچكدام از تئوريهايي كه درباره زبان قرآن مطرح شده، از قبيل زبان رمز و سمبليك يا زبان عرف يا زبان ادب بر قرآن انطباق كامل ندارد؛ بنابراين زبان قرآن، زباني فراتر از زبان عرف و ساير زبانها است. گرچه ظواهر آن براي عرف قابل فهم است؛ ولي باطن قرآن را بدون نور ايمان و كمك گرفتن از«اهل الذكر» نميتوان فهميد كه قرآن خود فرمود:«فاسئلوا اهل الذكر...».
1. سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي، مشكل ما درفهم قرآن، نامه مفيد، شماره8، ص6.
2. علامه در الميزان به رد اين نظريه پرداخته است ر.ك: عنايتي راد، محمد جواد، زبانشناسي دين در نگاه الميزان، مجله پژوهشهاي قرآني، شماره10-9، بهار و تابستان76، ص28.
3. سبحاني، جعفر؛ «زبان دين در فلسفه و كلام اسلامي»، مجله كلام اسلامي، ش23،ص19.
4. باربور، ايان، علم و دين، ص120و121.
5. شاكر، محمد كاظم، روشهاي تأويل قرآن، دفتر تبليغات اسلامي، ص216 به نقل از المجالس المؤيديه، مجلس هشتم از مجلس دوم.
6. همان، به نقل از وجه دين، صص35،178،180.
7. همان.
8. همان.
9. موسوي اردبيلي، همان، ص18.
10. سبحاني، همان، ص16.
11. طباطبايي، الميزان، ج3، ص80.
12. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج93،ص9 و به همين مضمون، صص138،137 و ج92،ص107.
13. معرفت، محمد هادي، «شناخت زبان قرآن»، مجله بينات، بهار73، ش1، ص55و54.
14. علامه طباطبايي، الميزان، دارالكتاب الاسلاميه، ج3، ص74.
15. همان، 75.
16. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام، ص27.
17. همان و الميزان،ج3، ص49.
18. ايازي، سيد محمدعلي، قرآن و تفسير عصري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص51. به نقل از بحارالانوار، ج89، ص97، حديث62.
19. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام، ص50 به نقل از تفسير عياشي، چاپ قديم، ج1، ص10.
20. عنايتي راد، همان ص40به نقل از تفسير عياشي، چاپ قديم، ج1،ص10.
21. الميزان، دارالكتاب الاسلاميه، ج17، ص4، و ج2، ص132.
22. همان.
23. همان، ج2،ص234.
24. همان.
25. سوره حشر، آية الله معرفت، همان، ص58و59.
26. شناخت قرآن، محمدعلي گرامي، چاپ چهارم، ص34.
27. بحارالانوار،ج23، ص254.
28. اصول كافي، ج1، ص414.
29. بحارالانوار،ج24، ص100.